کد مطلب:314560 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

یا علمدار کربلا به داد پدرم برس
سید كاظم موسوی كربلایی یكی از خادمان و ارادتمندان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و برادر بزرگوارش ابوالفضل العباس علیهماالسلام در كربلا بود؛ سیدی با اخلاص، متواضع و خیرخواه مردم بود، آزارش به كسی نمی رسید و بسیار ساده زیست و صاف و صادق بود و عمری در جوار مراقد مقدس امامان معصوم علیهم السلام در عراق سپری نمود، كه با آمدن بعثی های ظالم، او و خانواده اش و بسیاری از شیعیان دیگر مجبور به ترك خانه و كاشانه ی خویش نمودند و بالاجبار راهی ایران كردند.

روزها می گذشت و حسرت بازگشت به وطن به دل همه ماند، غروب آفتاب كه می شد، احساس غربت و تنهایی چند برابر جلوه می كرد، شوق آن دیار مقدس همه را حیران و افسرده كرده بود و راهی جز صبر و تضرع و زاری به درگاه قادر متعال نبود.

در این گیرودار و انبوه غصه ها و مرارت ها، پدر به بیماری نامعلومی مبتلا گشت، سردرد شدید، اختلال حواس، و ضعف و عجز پدر را به تدریج ناتوان و فرسوده كرد. به چندین پزشك در شهر قم مراجعه كردیم و كسی نتوانست تشخیص دهد كه آن بیماری چیست؟ او را به بیمارستان... منتقل كردیم و 18 روز در آن جا بستری نمودیم و با آن همه آزمایش و عكس برداری، نتوانستند بیماری او را تشخیص دهند و هر كدام چیزی می گفتند و سرانجام مرخص كردند. پدر همچنان زجر می كشید و بی درمان مانده بود.

آخر الامر بعضی از آشنایان و دوستان اشاره كردند كه او را نزدیك جراح متخصص در تهران ببریم، ما نیز فوری او را نزد دكتر برقعی كه پزشكی ماهر و باهوشی بود، بردیم. فی الفور تشخیص داد و گفت ایشان مبتلا به تومور مغزی است و باید فورا عمل شود! ما نیز فرصت را غنیمت شمردیم و او را بستری كردیم. برخورد كاركنان و پرستاران بیمارستان خاتم الانبیاء «صلی الله علیه و سلم»عالی بود؛ خصوصا دكتر خوش اخلاق و حاذق ما كه مرتبا به پدر سر می زد و سفارش های لازم را توصیه می نمود.

عمل جراحی خطرناك بود، خصوصا برای مغز، خیلی ها گفته بودند كه این عمل



[ صفحه 537]



بعید است موفق باشد و درصد موفقیت آن ناچیز است. ترس و اضطراب دل های كوچك فرزندانش كه قد و نیم قد بودند را فرا گرفته بود. همه نالان و گریان به این طرف و آن طرف می چرخیدند، و ابر سیاه ناامیدی سایه اش را بر قلب آنان گسترانده بود. در این گیرودار دوستی عزیز به نام آقای پاینده نماز حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را پیشنهاد نمود تا بخوانیم و 133 بار جمله ی

یا كاشف الكرب عن وجه الحسین علیه السلام

اكشف كربی بحق أخیك الحسین علیه السلام

را تكرار نماییم.

ما نیز با دل شكسته و از همه جا ناامید، دستهایمان را به سوی قادر متعال دراز نمودیم و یقین داشتیم كه خداوند ما را یتیم نخواهد كرد. در این لحظات بسیار حساس و خطرناك نماز خواندیم و 133 بار آن ذكر شریف را با آه و ناله و اشك و بغض تكرار كردیم و عاجزانه از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام خواستیم تا پدرمان را شفا دهد و عملش موفقیت آمیز باشد.

معجزه نازل شد و كرامت پدیدار گشت، مگر می شود آن علمدار با سخاوت كسی را از درگاهش ناامید برگرداند و حاجتش را برآورده نسازد! حاشا و كلا، او پسر حیدر كرار است و قمر بنی هاشم است.

پدر را از اتاق عمل خارج نمودند و لبخند ملیح بر لبان خشكیده ی ما نشست، عمل موفقیت آمیز بود و در همان ساعات اولیه بعد از عمل به هوش آمد و سرحال بود و انگار نه انگار عملی به این بزرگی برایش انجام دادند. همه چیز عادی بود و باور نكردنی، همه چیز حاكی از كرامت و معجزه ی سپه سالار قافله ی كربلا بود، دیگران كه باورشان نمی شد، مات و مبهوت ماندند و انگشت به دهان. سبحان الله! والحمدلله.

این سید بزرگوار و با صفا چهار سال دیگر عمر با بركتی كرد و در كنار فرزندانش زندگی كرد تا این كه در سال 1373 دار فانی را وداع نمود و به سوی معبود خویش شتافت. روحش شاد و روانش پاك.



[ صفحه 538]